ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
از سرم فکر و خیالت ناگهان افتاده است
چای خوشعطری که دیگر از دهان افتاده است
من گذشتم از تو تا تنها بمانی با خودت
مثل تصویری که در آب روان افتاده است
فکر کردی بی تو میمیرم؟ نمردم، زندهام
برگ سبزی از لب سرد خزان افتاده است
گفتوگوها بود بین ما... ولی این روزها
قصهی دل کندنم بر هر زبان افتاده است
شاد باش و خوش بمان با خودستاییهای خود
تشت رسوایی تو از آسمان افتاده است
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1396 ساعت 02:17