ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
تو را دل برگزید و کار دل شک برنمیدارد
که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمیدارد
تو در رویای پروازی ولی گویا نمیدانی
نخ کوتاه دست از بادبادک برنمیدارد
برای دیدن تو آسمان خم میشود اما
برای من کلاهش را مترسک برنمیدارد
اگر با خندههایت بشکنی گاهی سکوتش را
اتاقم را صدای جیرجیرک برنمیدارد
بیا بگذار سر بر شانههای خستهام یک بار
اگر با اشک من پیراهنت لک برنمیدارد