ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
در آفتاب، غنچهی پرپر چه میکند؟
در آسمان، پرندهی بیپر چه میکند؟
از بند تو رها شدن من چه سود داشت؟
این بومرنگ اول و آخر چه میکند؟
از خویش در فرارم و در جمع بیقرار
در حیرتم که یاد تو دیگر چه میکند؟!
چون صخره ساکتی و نمیپرسی از خودت
موجی که داشت شور تو در سر چه میکند
من از که شکوه میکنم؟ آئینه دست اوست
آموختهست از خود من هرچه میکند
گفت او که رفت، با دل پر خون چه میکنی؟
گفتم درخت آخر آذر چه میکند؟