بدنت بکرترین سوژهی نقاشیها
و لبت منبع الهام غزلپاشیها
با نگاهت همهی زندگیام بر هم ریخت
عشق شد سادهترین شکل فروپاشیها
چشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفت
مثل چاقو که بیفتد به کف ناشیها
ماهی قرمزم و دلخوشیام این شده که
عکس ماه تو بیفتد به تن کاشیها
بنشین چای بریزم که کمی مست شویم
دلخوشم کرده هماین پیش تو عیّاشیها
آرزویم فقط این است بگویم سر صبح
عصر هم منتظر آمدنم باشی ها!