از غم که چشمهای تو لبریز میشود
انگار فصلها همه پاییز میشود
وقتی که خنده میکنی و حرف میزنی
پاییز چون بهار دلانگیز میشود
تلفیق چشم شیر و غزال است چشم تو
چون با غرور و عشق، گلاویز میشود
جز سایهای نماند ز من با طلوع عشق
آن نیز با غروب تو ناچیز میشود
با عطر گیسوان تو در باد مثل گل
صد پاره باز جامهی پرهیز میشود
وانگاه روح عاشق من مثل قاصدک
در جستوجوی دوست، سبکخیز میشود
با من بمان که بودن من با تو ممکن است
شاعر بدون عشق، مگر نیز میشود؟