ای مقام قدسی قاف ای مگس
ما تو را سیمرغ میدانیم و بس
یک وجب خاک، آخورِ ما هُدهُدان
آسمان، ششدانگ تحویل مگس
ما چه ربطی با پریدن داشتیم
ای سقوط ای آنِ دور از دسترس
خستهایم از این سلوک بیدلیل
خستهایم از این تکاپوی عبث
بال و پر واکردهایم آخر که چه؟
ای خوشا کز کردنِ کنج قفس
کاشکی میکرد دست نیستی
خشکشاخ هستی ما را هرس
من خودم را در کجا گم کردهام؟
خوب میدانند اصحاب مگس
نوشدارو هم به درد من نخورد
ای «نبودن» تو به فریادم برس