ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
مگذار که دور از رُخت ای یار بمیرم
یک ره بگُذر بر من و بگذار بمیرم
میرم به قفس بهتر از آنست که در باغ
از طعنهی مرغان گرفتار بمیرم
گفتی به تو گر بگذرم، از شوق بمیری
قربان سرت، بگذر و بگذار بمیرم
دیوار و در کوی تو باشد به نظر، کاش
بی روی تو چون روی به دیوار بمیرم
میمیرم و از مردن من آگهیاش نیست
یا رب که دعا کرد چوناین زار بمیرم؟
هر مشکلی آسان شود از مستی و ترسم
ساغر شودم خالی و هُشیار بمیرم
با این همه حسرت به قفس زیستم اما
آید چو گل از باغ به بازار بمیرم
خارم مَشَکن در جگر از بوی گل ای باد
بگذار که از حسرت گلزار بمیرم
بر سر ز هما سایهام افتاد، «صباحی»
باشد که در آن سایهی دیوار بمیرم
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1392 ساعت 23:12