ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
دارم ادای دختر همسایه میشوم
شاید نگاه کردن من را بلد شوی!
پشت نگاه پنجره قایم شدم تو را
تا از صدای خستگی ِکوچه رد شوی
من ناشیانه عاشق یک مرده میشوم
تو زندهگی! بکن وسط مردهشورها
با بیارادگی به خودم فکر میکنم
دارم فرار میکنم از دست گورها
لعنت به من اگر ته این خط رسیدهام
نقطه؛ شروع تازهی یک راه ِخوب نیست؟!
سرمای بیدلیل تو دارد تن مرا...
در نقشههای زندگی من، جنوب نیست!
در روزهای بیخودی ِمنتظر ترم
شب، یک دلیل مبهم بیاعتماد بود
بغض لباس خواب ِزنی هرزه میشدم
این ماجرا برای تن من گشاد بود!!
یک اتفاق ِ تازه به پایان رسیدهام
در اشتباه سرزدهام وول میخورم
گنجشک ِبیگناه که از روی سادگی
از گربههای وسوسه پنجول میخورم
دارد کسی ادای مرا درمیآورد
شاید به لحظههای تو نزدیکتر شود
این روزها همیشه غروبند در سرم!
باید نگاه پنجره تاریکتر شود...
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 ساعت 08:53