ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
... و به شاعر اگرچه معمولاً خسته و ناامید می گویند
شعر، جنگِ زبان و زندگی اَست؛ کُشته اش را شهید میگویند
پدرم وزن شعر می دانست، و ـ خدا رحمتش کند ـ می گفت
که مخاطب اگر سواد نداشت، شاعران هم سپید میگویند
اعتقادی به خود ندارند و... مثل دوزخ که شعله میشمُرَد
از شب و حسرت و هزینه پُرند، باز «هَل مِن مزید» میگویند
بس که بیزار بودم از تقلید، بین من با خودم شباهت نیست
باقیِ شاعران شبیهِ هماند؛ هرچه را بشنوید میگویند