ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
پاییز رخنه کرده به ذوق بهاریام
آواز مرده در قفس بی قناریام
سرگشته پا گذاشتهام بر سر خودم
سِیلم، که از وجود خودم هم فراریام
جانم به لب رسیده از این روزهای تلخ
لبریز شوکران شده جام خماریام
باران شدم ولی در باغی که غنچههاش
لبخند میزنند به این سوگواریام
بیدم که پا به خاک سپردهست و سر به باد
پابند یک سکون، صد سر بیقراریام
بیتو فرار میکند از من غرور من
بغضی شکسته میماند یادگاریام
دنیای بیتو حیثیتم را ربوده است
در معرض تهاجم بیاعتباریام
باید دگر به این من خسته کمک کنی
هرگز کسی به جز تو نیامد به یاریام
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 24 مهرماه سال 1393 ساعت 08:41