ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
مکتب عشق، احادیث و روایت دارد
که دلآزاری و آشوب، نهایت دارد
انتهای سفر عشق، هماین جاست که دل
عرض شرمندگی و قصد شکایت دارد
شکوهها از تو و از درد جگرسوز من و
دل بیذوق و سرِ سر به هوایت دارد
«سرپناه» از پس این قافیهها میجویم
از دو چشم تو که سودای جنایت دارد
میروم، میروم از شهر تو هر چند هنوز
دل، هزاران غزل و قصه برایت دارد
بیهوا میروم و بند میآید نفسم
این نفس، بدرقم! عادت به هوایت دارد
ما که رفتیم بمان در دل این شهر شلوغ
که هزاران دلِ افتاده به پایت دارد