ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
زرد را تا سر آن کوچه تداوم دادم
تا به لبهای شما حالت گندم دادم
چمدانِ سفرِ هر شبتان، من بودم
که به دستان شما دست تفاهم دادم
پیش از آنی که به دریا شدنت فکر کنی
به تن روشنتان شور تلاطم دادم
بی شما خواب تبر دیدهام آن قدر زیاد
که نخشکیده به خود نسبت هیزم دادم
چشمها بر جسد سوختهام رقصیدند
من به چشمان شما حقِّ تقدّم دادم
«روزها فکر من این است و همه شب سخنم»
«که چرا دل به جگرگوشهی مردم دادم؟»
مجتبیٰ فرد
جمعه 30 فروردینماه سال 1392 ساعت 09:17