ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
مثل یک صبح سرد پائیزی آسمان دلم پر از ابر است
گاه بیاختیار میگریم خندهی گاهگاهم از جبر است
با پریهای دامنم رفتند آرزوهای پرپرم بر باد
گل پژمردهای شدم که فقط لایق سنگ سرد یک قبر است
گله از من نکن اگر شبها سر کشیدم به خوابهای خوشت
بهترین مردها نمیفهمند زنِ عاشق چهقدر کمصبر است
بین ما - دختران حوا - عشق از ازل درد مشترک بوده است
حرف عاشق که میشود دیگر، نه مسلمان منم نه او گبر است
من غزلهام پختهتر شدهاند، تا تو چشمت گرسنهتر بشود
قصهها را مگر نمیخوانی؟ سرنوشت غزالها ببر است
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 ساعت 01:45