ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
از مرمر خورشید تراشیده تنش
پیچیده حریر نرم دور بدنش
ماژیک کشیده بر لب سرخش و بعد
کندوی عسل گذاشته در دهنش
آمیزهای از آدمی و حور و پری
تذهیب نموده او و نامیده زنش
آورده خدا ز باغ جنت او را
جا مانده دو تا ترنج در پیرهنش
این شعر اگر ادامه پیدا بکند
در بیت ششم رسیده جای خفنش
خیلی عالی بود ممنون