ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
اشک آمد امشب تا مرا از من بگیرد
آمد مرا یک شعله در شیون بگیرد
مثل گلاب از چشم خیس من چکیده است
تا انتقام خنده را از من بگیرد
من دست و پا گم کردهام کو سربهداری
تا سرکشیهای مرا گردن بگیرد
کو دیده یوسفشناسی تا تنم را
یک برگ گل از بوی پیراهن بگیرد
کو شاعری تا انتقام زندگی را
از واژههای مردهی الکن بگیرد
او زیر چتر استاده من در زیر باران
من منتظر تا گریه باریدن بگیرد
گفتم بگو، چیزی بگو تا مثل آهو
رد صدایت بوی آویشن بگیرد
چرخی بزن تا روح ناآرام دریا
در هقهق چشم تو رقصیدن بگیرد
خندید یعنی، گیرم آدم سهم خود را
از این شب تاریک بیروزن بگیرد؟
کو خارخار مرگ تا روح خدا را
یک نیشخند از طعنههای تن بگیرد
او بیخیال هر چه شعر و هر چه باران
من منتظر تا او مرا از من بگیرد