ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانهی خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانهی خویش
میبرم تا که در آن نقطهی دور
شتوشویش دهم از رنگ گناه
شستوشویش دهم از لکّهی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
میبرم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوهی امید محال
میبرم زندهبهگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله میلرزد، میرقصد اشک
آه! بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمهی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
عاقبت بند سفر، پایم بست
میروم، خندهبهلب، خونیندل
میروم، از دل من دست بردار
ای امید عبث بیحاصل
مجتبیٰ فرد
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 01:51
شعر های فروغ فوق العاده هستن دمتون گ ر م/