ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
به خوابم آمدی پر کردی از اندوه خوابم را
به دست ابرهای تیره دادی آفتابم را
و حالا مثل نیلوفر به دنبال ردّ پایت
به هر سو میکشانم شاخههای پیچ و تابم را
یقین دارم که چشمانت ز هُرم واژهها میسوخت
اگر روزی برایت مینوشتم التهابم را
و گر نه با هماین نامه برایت میفرستادم
دو برگ از دفتر اندوهِ بیرون از حسابم را
و یا بیپرده و روشن برایت شرح میدادم
فقط یک خط ز سرفصل کتاب اضطرابم را
که تا دیگر دلِ بیاعتقادت باورش میشد
که من هم چون تو پنهان میکنم از خود، عذابم را
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 01:53
سلام
علیک