ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از نازتا باز کنی بند قبا، صبح دمیده استشد عمر و نشد سیر، دل ما ز تپیدناین قطرۀ خون از سر تیغ که چکیده است؟ما در چه شماریم که خورشید جهانتابگردن به تماشای تو از صبح کشیده است