ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
چشم تو نظر بر من بیمایه فکندهست
بر کلبه درویش، هما سایه فکندهست
دانی دل بیطاقت سودایی ما چیست؟
طفلیست که آتش به دل دایه فکندهست
از خانه دل، مِهر تو، روشنگر جان شد
این سرو سهی، سایه به همسایه فکندهست
مژگان سیاه تو، بر آن صفحه رخسار
خاری است که بر خرمن گل سایه فکندهست
در میکده عشق، «رهی» منزلتی داشت
ناسازی ایامش از آن پایه فکندهست
سلام دوست عزیز
ما بـــدان مقصد عــالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
به ماهم سری بزن...........
اینم دومیش
مثل بقیه اش عالییییییییییییییییییییییییییه!
تو خودت نمره ۲۰تی