ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
از پشت یک دریچهی چوبی نگام کرد
کمکم به چشمهای بدش مبتلام کرد
ساکت نشست گوشهی ایوان روبهرو
در نشئگی صورت ماهش، رهام کرد
من حرف حرف حرف زدم، حرف حرف حرف
آهسته زیر لب به گمانم سلام کرد
در وهم ناشناختهی عقدهای بلند
این مرد مست، وسوسهی پشتبام کرد
من پله پله پله... خدای من... ارتفاع
پایین نشسته بود... به من احترام کرد
خون بود، نه نبود، چرا بود، نه نبود
تردید در شقیقهی من ازدحام کرد
انگار اشاره کرد، نکرد ها... اشاره کرد
قلبم تپید، سینهی من دامدام کرد
آن وهم ناشناخته، ول کن... بپر... بپر
آه این که بود باز ملایم صدام کرد؟
من روی سنگهای کف کوچه له شدم
بعد آمبولانس آمد و کمکم جدام کرد
یک زن رسید... عطسه زد و فوشفوش و... بعد
نبض مرا گرفت... نمیزد... تمام کرد
از پشت یک دریچهی چوبی، همآن نگاه
با آن صدا... صدا... که ملایم صدام کرد
اکنون هزار و سیصد و هشتاد سالهام
این مرده با خیال تو خیلی دوام کرد