ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
بدخلقیِ مادربزرگم که... روانش شاد
شاید غریزی بود مثل داد در بیداد
بین معلّمها فقط خیّام میدانست
جایی ندارد هیچ در مجموعهی اعداد
جام جهانبین قطرهاشکی بود از چشمم
تاریخ، حقّم بود وقتی اتّفاق افتاد
در درس دستور زبان از ماضی مطلق
آن قدر ترسیدم که گفتم هرچه باداباد
از اوّلین انشا فقط یک جمله یادم هست:
بابا اگر نان داد تاوان هم فراوان داد
آفرین