میان ابرو و چشم تو، گیر و داری بود
من این میانه شدم کُشته، این چه کاری بود؟!
تو بیوفا و اجل در قفا و من بیمار
بمُردم از غم و جز این چه انتظاری بود؟
در آفتاب جمال تو، زلف شبگردت
دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود
میی خوریم به باغی، نهان ز چشم رقیب
اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود
سلام .
شعر زیبایی بود من شعرهای ملک الشعرای بهار را دوست دارم