یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی
آنقدر اینجا مینشینم تا بیایی
از بس که بعدازظهرها فکر تو بودم
حالا شدم یک مرد مالیخولیایی
بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد
رنگ روپوش بچههای ابتدایی
یک روز من را میکشی با چشمهایت
دنیا پر است از این رمانهای جنایی
ای کاش میشد آخرش مال تو بودم
مثل تمام فیلمهای سینمایی
امسال هم تجدید چشمان تو هستم
میبینمت در امتحانات نهایی
می بینمت؟...اما نه! مدتهاست مانده است
یک شاخه رز... یک شعر... یک لیوان چایی