ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
تا کی به شکل خاطرهای گم ببینمت؟
در عطر سیب و مزهی گندم ببینمت
من آن همیشه چشم به راهم به من بگو
یک جمعه در هزارهی چندم ببینمت؟
در کوچههای یافتنت پرسه میزنم
شاید که در میانهی مردم ببینمت!
در خشکسال شادی و در قحط عاطفه
با یک سبد امید و تبسّم ببینمت
امشب دوباره گریهی من درغزل تنید
شاید میان بغض و ترنّم ببینمت
باید دوباره باشی و معنا کنی مرا
تا کی به شکل خاطرهای گم ببینمت؟