ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین منزوی

خالی‌ام چون باغ بودا، خالی از نیلوفر‌انش
خالی‌ام چون آسمان شب‌زده بی‌اخترانش

خلق، بی‌جان، شهر گورستان و ما در غار پنهان
یأس و تنهایی و من، مانند لوط و دخترانش

پاره پاره مغربم، با من نه خورشیدی نه صبحی
نیمی از آفاقم اما، نیمه‌ی بی‌خاورانش

سرزمین مرگم اینک برکه‌هایش دیدگانم
وین دل طوفانی‌ام دریای خون بی‌کرانش

پیش چشمم شهر را بر سر سیه‌چادر کشیده
روسری‌های عزا از داغ‌دیده مادرانش

عیب از آنان نیست من دل‌مرده‌ام کز هیچ سویی
درنمی‌گیرد مرا افسون شهر و دلبرانش

جنگ‌جوی خسته‌ام بعد از نبردی نابرابر
پیش رویش پشته‌ای از کشته‌ی هم‌سنگرانش

دعوی‌ام عشق است و معجز شعر و پاسخ طعن و تهمت
راست چون پیغمبری رو در روی ناباورانش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد