ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

نغمه مستشار نظامی

پناه می‌برم از این دل رها شده در غم
‎به واژه‌ای که سلام مرا به تو برساند
‎به واژه‌ای که غزل‌های ناب و نو بسراید
‎به واژه‌ای که کلام مرا به تو برساند

‎پناه می‌برم از غربت همیشه‌ی شاعر
‎به آشنایی مکتوب در نگاه عمیقت
‎پناه می‌برم از واژه‌های سرد و غریبه
‎به واژه‌نامه که نام مرا به تو برساند

‎خدا کند یکی از ما دو تا به حرف بیاید
‎خدا کند یکی از ما دو تا صبور نباشد
‎خدا کند که خدا تکه‌تکه‌های دلم را
‎به دست تو... نه تمام مرا به تو برساند

‎چه قدر چشم به راه تو واژه‌واژه بسوزم
‎چه قدر در غم دوری غزل-ترانه بخوانم
‎چه قدر زخمی بال کبوترانه ببوسم
‎که زخم‌های پیام مرا به تو برساند

‎گمان کنم غزلِ عاشقانه جاذبه دارد
‎گمان کنم که غزل را به این بهانه بخوانی
‎گمان کنم که غزل؛ این کلید باغ معابد
‎دعای صبح و سلام مرا به تو برساند

نغمه مستشارنظامی

در سال‌های ممتد مصلوب بودن
عیسی ندارد چاره جز ایوب بودن

ما هم که از نسل سپیداران نبُردیم
میراث چندانی به غیر از چوب بودن

ای کاش ابری، کفتری، موجی بیاید
ای کاش مردی از تبار خوب بودن

مردی که از نسل غزل‌های نجیب است
در عین طوفان- سینگی محجوب بودن

در دست ما این قلب‌های منتظر، زرد
این چشم‌های قرن‌ها مرطوب بودن

نغمه مستشارنظامی

کبوتر تو... نه بی بال و بی پرم... افسوس
غزال خسته؟ از آن نیز کمترم... افسوس

نگاه کردی و گفتی دلت غریب کجاست؟
غریب توست ولی جای دیگرم، افسوس

میان این همه فانوس راه گم کردم
از آفتاب تو فیضی نمی‌برم افسوس

دخیل پنجره فولاد توست دستانم
نشد زیارتت اما میسرم... افسوس

نشسته‌ام بنویسم برای تو شعری
ردیف کرده غزل در برابرم افسوس

اگر فقط غزلی... نه اگر فقط بیتی
قبول طبع تو افتد نمی‌خورم افسوس

نغمه مستشارنظامی

طوطی خانگی نمی‌خواهد همه‌ی عمر در سفر باشد
همدمش را رها کند در باغ، همدم باد دربه‌در باشد

گر چه زیباست نقش این بستان، گر چه عطر هوا فرح‌بخش است
چه هوایی؟ چه باغ و بستانی؟ دل که از یار بی‌خبر باشد

یک گل سرخ دیدم و گفتم، کاشکی مادرم هم این‌جا بود
باد در را به هم زد و گفتم: کاشکی پشت در، پدر باشد

طوطی خانگی منم که دلم بسته‌ی کوچه‌باغ خانه‌ی توست
کاش بر گردم و دوباره دلت، چشم بر راه پشت در باشد

نغمه مستشار نظامی

از بید، مشک می‌چکد، از برگ گل، گلاب
بیدار شو درخت جوانم، چه وقت خواب؟

بیدار شو که پیچک و میخک، نسیم و برگ
در رقص آمدند از این شعرهای ناب

بیدار شو که پنجره دل‌تنگ عطر توست
د‌ل‌تنگ رنگ پیرهنت در میان قاب

پیراهن شکوفه‌ای گل‌بهی بپوش
تا شبنم از طراوت رویت شود شراب

دلواپس حسودی چشم چمن مباش
اسپند دود کرده برای تو آفتاب

آیینه را مقابل لب‌های من بگیر
من زنده‌ام به عشق غزل‌های بی ‌کتاب

بیزارم از دریچه بی‌برگ و بی‌درخت
من را به انتظار چرا می‌دهی عذاب

بیدار می‌شوی تو... بهاران خجسته است
بیدار شو جوانه بختم... دگر نخواب!

نغمه مستشارنظامی

آرامشم تو، فلسفه‌ی بودنم تویی
چشم و چراغ روز و شب روشنم تویی

زن بودنم به یُمن تو تکمیل می‌شود
احساس مادرانه به نام زنم تویی

شادی تویی که اشک مرا پاک می‌کنی
لبخند اگر به زندگی‌ام می‌زنم تویی

نُه ماه روی ماه تو را خواب دیده‌ام
ماهم تویی که آمده‌ای دیدنم، تویی!

زیباترین عروسک دنیا برای من
از خون من، رگم، نفسم، از تنم تویی

مادر شدم که عاشق بی روز و شب شوم
بوی بهشت و فرصت بوییدنم تویی

در این جهان غرق هیاهو و اضطراب
آرامشم تو، فلسفه‌ی بودنم تویی

نغمه مستشارنظامی

چه جمله‌ای که مکان و زمان نمی‌خواهد
به هر زبان که بگویی... زبان نمی‌خواهد

چه جمله‌ای‌ست که از تو برای اثباتش
به جز دو چشم، دلیل و نشان نمی‌خواهد

چه جمله‌ای‌ست که وقتی شنیدم از دهنت
دلم به جز دل تو، هم‌زبان نمی‌خواهد

ستاره‌ها همه دور مدارشان باشند
تو ماه من شده‌ای، کهکشان نمی‌خواهد

تو ماه من، پر پرواز من شدی، با تو
پُر از پرنده شدن، آسمان نمی‌خواهد

نگاه کن، قلمم مثل چشم تو شده است
برای گفتن حرفش دهان نمی‌خواهد

حدیث ما همه در جمله‌ای خلاصه شده
که «دوستت دارم»، داستان نمی‌خواهد

که «دوستت دارم» یعنی که «دوستت دارم»
که «دوستت دارم»، امتحان نمی‌خواهد

نغمه مستشارنظامی

هنوز هم ما را می کنند نقاشی
به روی گلدان‌ها، بر سفال، بر کاشی
گمان کنم که بهار است، توی یک باغیم
تو روی موی بلندم شکوفه می پاشی!
و سال‌هاست که تزیین خانه‌ها شده‌ایم
بدون هیچ توقع، بدون پاداشی

و سال‌هاست که تصویر می‌شود تکرار
هم‌آن من و تو، هم‌آن آسمان، درخت، بهار
تو ایستاده‌ای و تکیه داده‌ای به درخت
نشسته‌ام من و لبخند می‌زنم انگار
به مردمان پس از ما که قصه‌ی ما را
شنیده‌اند و نفهمیده‌اند، صدها بار

به خنده‌هاشان خندیده‌ایم ساعت‌ها
به خنده‌های صمیمانه یا حسادت‌ها
نگاه عاشق من با نگاه عاشق تو
هنوز هم دارد حرف‌ها، حکایت‌ها
و چشم‌هامان ما را رسانده‌اند به هم
فراتر از همه رسم‌ها و عادت‌ها!

که قرن‌هاست من و تو مسافریم عزیز
و با تمام زمان‌ها معاصریم عزیز!
که هر زمان، هر جا عطر عشق می‌آید
بدون آن که بدانیم حاضریم عزیز
بدون آن که بدانند می‌رسیم به هم!
بدون آن که بخواهیم شاعریم عزیز!

گرفته‌اند مرا از تو! سرنوشتم بود!
تویی که دیدارت مژده‌ی بهشتم بود
نگاه کردی و گفتی : (دلم گرفته!) هم‌این!؟
جواب هر چه برایت غزل نوشتم بود؟!
اگر برای تو من را نخواسته است چرا
کتیبه‌های تو بر روی خشت‌خشتم بود؟!

کتیبه‌ها، من و تو در بهار نقاشی
هنوز روی سر من شکوفه می‌پاشی!
و سال‌هاست که رازی غریب مردم را
کشانده سمت دو تا چشم خیس بر کاشی
و من...  فقط من از این راز کهنه باخبرم
که تو کتیبه شدی تا کنار من باشی!

نغمه مستشارنظامی

گاهی اگربا ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی

گاهی اگر در چاه مانند پدر آه!
اندوه مادر را شکایت کرده باشی

گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت، استراحت کرده باشی
 
گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آیینه‌ای را غرق حیرت کرده باشی

در سال‌های سال، دوری و صبوری
چشم‌انتظاری را شفاعت کرده باشی

حتی اگر بی‌آن‌که مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی

یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود، حدیثی را روایت کرده باشی
 
یا در میان کوچه‌های تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق، قسمت کرده باشی

پس بوده‌ای و هستی و می‌آیی از راه
تا حقِّ دل‌ها را رعایت کرده باشی

پس مردمک‌های نگاه ما عقیم‌اند
تو حاضری، بی‌آن‌که غیبت کرده باشی!

نغمه مستشار نظامی

دلِ شکسته اگر باز هم دلی باشد
بگو چه‌گونه نگهبان قابلی باشد؟

چه‌گونه در خودش این راز را نگه‌دارد؟
چه‌گونه باز در این خانه‌ی گلی باشد؟

چه‌گونه آه! چه قدر آه منفجر نشود؟
در این صبوری و دوری چه حاصلی باشد؟

هنوز منتظرم مثل سنگ‌پشتی که
درون خانه به دنبال منزلی باشد

هنوز دربه‌درم موج‌موج طوفان را
به این امید که باشی...که ساحلی باشد

اگر تو چشم بدوزی به روی نیمه‌ی ماه
شبیه توست اگر ماه کاملی باشد

نغمه مستشار نظامی

می‌برم این روزها نام تو را آرام‌تر
تا بمانم در شمار عاشقان، گمنام‌تر

نیستی، فرصت برای درددل کردن کم است
درددل باشد برای دردهایی عام‌تر

درد اول دوری از آیینه و آیینگی است
درد دوم درد دل‌هایی از این هم خام‌تر

کاش گاهی هم به ما سر می‌زدی هر چند نیست
در میان خستگان از قلب ما ناکام‌تر

خشک شد لب‌های ما با چند ندبه می‌رسی؟
جان مولا، ساقی از دست تو شد این جام تر؟!

زیر لب ذکر تو را هر روز و هر شب گفته‌ام
گفته‌ای: ‌آرام‌تر، آرام‌تر، آرام‌تر!

کاسه‌ی شعر مرا از دست عشق انداختی
تکّه‌ای را تر کن از سرچشمه‌ی الهام، تر!

می‌رسی و انتخابی سخت خواهی کرد، آه
بی‌گمان از عاشقانی به‌تر و خوش‌نام‌تر

سهم ما... شوق حضور و آبروی انتظار
سهم عاشق‌های از گم‌نام هم گم‌نام‌تر!

نغمه مستشار نظامی

هرگز به من نمی‌خورد این اتّهام‌ها
بی‌شک به دست باد شکستند جام‌ها

وقتی که یک ستاره ندارم چه فایده
هر شب به جای ماه بیاید به بام‌ها

قلب به خون تپیده‌ی ما را حلال کرد
می‌خواست اجتناب کند از حرام‌ها

شعرم حرام شد که به پای تو ریختم
مانده است ننگ عشق برایم به نام‌ها

این قهوه‌های تلخ کسی را نمی‌کشند
از بس که زهر ناب چشیدند کام‌ها!

گفتند او هنوز به عشق «تو» مبتلاست!
اصلاً به من نمی‌خورد این اتّهام‌ها!