ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

محمد شریف

نسیمی روی دوشش میهمان شد... استراحت کرد
پس از آن روسری از روی مویش رفع زحمت کرد

دهانم را به صرفِ بوسه‌ای از طعم لب‌هایش
به لبخندی به این مهمانیِ پرشور دعوت کرد

به آرامی پریشان کرد خاطرجمعیِ ما را
اصولِ دلبری را موبه‌مو امشب رعایت کرد

برایم شیطنت می‌کرد و روی شانه می‌آمد
گمانم گفت سنگین باش... مویش را نصیحت کرد

به من وقت ملاقاتی نخواهد داد می‌دانم
خوشا پلکش که از چشمان بیمارش عیادت کرد

به قدری چرخ زد با دامنِ گل‌دار و رنگینش
که عطرِ دامنش را با تمام خانه قسمت کرد
هم‌این که دید توصیفش برای شعر من سخت است
کمان انداخت در ابرو و با آیینه خلوت کرد

محمد شریف

همیشه مشقِ چشمانت پُر از عشق و وفا بوده‌ست
حسابت از زنانِ دیگر دنیا جدا بوده‌ست

پس از عمری تمامِ آسمان‌ها خوب می‌دانند
که دامانت مدارِ گردشِ سیاره‌ها بوده‌ست

فقط یک گردش از چشمانِ بیمارت جهان‌بانو
برایِ کلِ بیماران این دنیا دوا بوده‌ست

همیشه داستانِ غربتت جاری‌ست در تاریخ
تو تنها با تنت معروف بودی... این جفا بوده‌ست

به هنگام فرارِ روسری در باد فهمیدم
که جنگل اولش تقلیدی از موی شما بوده‌ست
نه تنها پادشاهِ مطلقِ شعرِ معاصر شد
که زن از ابتدا در شعرها فرمانروا بوده‌ست