ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

شیرین خسروی

بگو که عمر مرا نقش روی آب کنند
از آن دقیقه که دیدم تو را حساب کنند

بگو غبار غم از روی ماه بردارند
ستاره بر سر گیسوی آفتاب کنند

اسیر عشق شدم، طوطیان خوش‌سخنت
بگو برای نجات دلم شتاب کنند

تمام خواهش من از غم تو یک شعر است
نخواه بی‌تو قوافی مرا جواب کنند

اگر نشستم و دیدم چه‌گونه می‌خواهند
هر آن‌چه ساخته بودیم را خراب کنند

اجازه داده‌ام از من تو را جدا سازند
پر از شکنجه‌ی تردید و اضطراب کنند

تمام دل‌خوشی‌ام این شده که بعد از مرگ
من و تو را به غمی مشترک عذاب کنند

ولی نه، کاش تو را سمت باغ‌ها ببرند
سپس گناه تو را پای من حساب کنند

شیرین خسروی

نه رقص بی‌اراده‌ی چین‌های دامنم
نه رد بوسه‌ای که به جا مانده بر تنم

نه تاج گل، نه تور، نه پیراهن سفید
نه رنگ تازه‌ای که به موهام می‌زنم

چیزی به جز خیال تو باعث نمی‌شود
گاهی به یاد داشته باشم که یک زنم

وقتی که هستی و شب و روزم پر از غم است
وقتی تو را نداشته باشم چه می‌کنم؟

ای بادها! چه‌گونه به من یاد می‌دهید
این خانه را به عطر تن او بیآکنم؟

ای ابرها که روی سرش چتر می‌شوید
از روشنایی تن او دل نمی‌کنم

گاهی بتاب، طعم دهانم عوض شود
لیموی باغ میوه‌ی خاموش و روشنم!