ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مهدی نژادهاشمی

چشم‌های تو، خانه‌ات آباد! درد ویرانه را نمی‌فهمد
موی پیچیده در حوالی باد، گرمی شانه را نمی‌فهمد

بوف کوری که غرق رویاهاست، دیر یا زود می‌رود ازدست
سگ ولگرد ناکجاآباد، معنی خانه را نمی‌فهمد

کرم خاکی منزوی دیگر، دل به آبی آسمان ندهد
تا دم مرگ خویش دنیای، گنگ پروانه را نمی‌فهمد

شاعری حرف مفت آدم‌هاست، جز غم و درد، میوه‌ای ندهد
گونه‌ی سرخ مردم خاطی، لطف شاهانه را نمی‌فهمد

آن که خنجر نخورده بر پشتش، کوچه تاریک باشد و روشن
روبه‌روی رفیق خود، دست سرد بیگانه را نمی‌فهمد

مثل آقا محمد قاجار، تیغ در پنجه‌ات نمی‌لرزد
پدر من درآمد و چشمت، حال دیوانه را نمی‌فهمد

آه از این هوای آدم‌کش، آه از قهوه‌های قاجاری
تلخی واقعیت‌ات فرق بین افسانه را نمی‌فهمد

مهدی نژادهاشمی

بی‌سبب نیست زمین سینه‌ی پرپر دارد

به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد

با نسیم سحری شعله نکش می‌ترسم
کلبه‌ی حوصله‌ی شهر ترک بردارد

گر چه از بودن با تو تن من می‌لرزد
فکر تو خواب و خیالی‌ست که در سر دارد

بوی خوش می‌وزد از سینه‌ی عطرآگینت
دل من میل به دروازه‌ی قمصر دارد

یا به آتش بکش و یا به دلم راه بده
کوچه‌ی چشم تو یک مشت ستمگر دارد

فاصله، درد عجیبی‌ست میان من و تو
عابری در قفس تنگ، کبوتر دارد

گر چه تشویش دل و دین مرا سوزانده
پدر عشق بسوزد... به تو باور دارد

مهدی نژادهاشمی

از دست تو امشب شده فکرم متلاشی
آرام نگیرم، مگر از من شده باشی
 
چشمان تو معمار غزل‌های بدیل است
بد نیست مرا جنس نگاهت بتراشی
 
جنجال به پا کرده‌ای و متن خبرها
محتاج نباشند از این پس به حواشی
 
نفرین نکن از دور مرا جان عزیزت
درد است نمک بر جگر پاره بپاشی
 
یک نیمه پر از دردم و یک نیمه پر از غم
سخت است تو هم روح و تنم را بخراشی
 
مجموعه‌ای از درد و غم و رنج و عذابم
مجموعه‌ای از این‌که تو باشی و نباشی