ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
تلخ است، شیرین کن کمی طعم دهانم را
جای شراب از «بوسه» پر کن استکانم را
با موی تو هی در خیالم شعر میبافم
با روسری آجر نکن این قدر نانم را
«بوسیدمت، آتش گرفتم، مثل سیگاری...»
با دست خود بر باد دادم دودمانم را
ای همکلاسی با تو بودن ارزشش را داشت
یک بار دیگر هم بیفتم امتحانم را
من دوست عقلم ولی همدست دل هستم
هر جا بخواهی میکشانم کاروانم را
نخواهی دید جز من در کسی این سربهراهی را
برای بردن دریا بیاور تنگ ماهی را
جدا کردی مسیر خویش را از من، ولی دستی
به هم پیوند داده انتهای این دوراهی را
مرا میخواهی اما در مقابل شرط هم داری
دوباره زنده کردی دورهی مشروطهخواهی را
برای دیدنت فرقی ندارد راه و بیراهه
به مقصد میرسانم هر مسیر اشتباهی را
به عشقت هر کسی شاعر شد از میدان به در کردم
زمانی «مولوی» و این اواخر هم «پناهی» را
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 30 شهریورماه سال 1393 ساعت 08:25
بیقرار چشمهایت، دستهدسته سارها
طعم لبهایت شفای عاجل بیمارها
چشمهایت را نبند این بیمحلی کافی است
تا بگیری قدرت پرواز را از سارها
تازه از عطر نفسهای تو فهمیدم چرا
کارشان رو به کسادی میرود عطارها
جای رسم دایره، گاهی مربع میکشند
عقل را پر داده عشقت از سر پرگارها
تا بماند یادگاری، چهرهات را میکشم
مثل انسان نخستین بر تن دیوارها