پس میزنم این پردهها را تا از پنجره فصل زمستان را
من زندگی را دوست دارم که گلهای گلدانم نمیمیرند
شاید اگر روزی نبودی من، این دلخوشیهای کماکان را
هر روز میچینم برای تو، یک شاخه گل یک شاخه آرامش
وقتی تداعی میکنی در من آرامش دور ِدبستان را
من دختر کوهم که زانوهام، با هیچ بادی خم نخواهد شد
من در کنار دستهای تو شرمنده خواهم کرد توفان را!
از مرزهای بستهام رد شو، خوشبختیام را با تو باور کن
در دستهایت جا بده امشب، آهوی از هر جا گریزان را
بگذار زمین روی زمین بند نباشد
حافظ پی اعطای سمرقند نباشد
بگذار که ابلیس در این معرکه یکبار
مطرود ز درگاه خداوند نباشد
بگذار گناه هوس آدم و حوا
بر گردن آن سیب که چیدند نباشد
مجنون به بیابان زد و... لیلا ولی ای کاش
این قصه همان قصه که گفتند نباشد
ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت
آن وعدهی نادیده که دادند نباشد
یک بار تو در قصهی پر پیچ و خم ما
آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد
آشوب همان حس غریبی است که دارم
وقتی که به لبهای تو لبخند نباشد
در تکتک رگهای تنم عشق تو جاری است
در تکتک رگ های تو هر چند نباشد
من میروم و هیچ مهم نیست که یک عمر...
زنجیر نگاه تو که پابند نباشد...
وقتی که قرار است کنار تو نباشم
بگذار زمین روی زمین بند نباشد