ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

تقی سیّدی

مثل یک کودک بد‌خواب که بازیچه شده
خسته‌ام خسته‌تر از آن‌که بگویم چه شده

در خیالات به‌هم‌ریخته‌ى دور و برم
خیره بر هر چه شدم خاطره‌اى زد به سرم

مى‌روم چشم تَرَم را به زیارت ببرم
تا از آن چشم نظرباز شکایت ببرم
.
نام‌مان منتسبش بود نمی‌دانستیم
جان‌مان در طلبش بود نمی‌دانستیم

خبر آمد همه جا شعر تو را می‌خواند
شعرمان ورد لبش بود نمی‌دانستیم
.
قول دادم برود از غزل آتى من
لطف کن حرف نزن قلب خیالاتى من

مشکلت با من و احوال پریشانم چیست؟
قلب من تند نرو، صبر کن آرام بایست

نفسم را به هواى نفسى تازه بگیر
قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر

به خدا هیچ کسى مثل من آزرده نشد
مثل لب‌هاى تو آن قدر ترک‌خورده نشد

هیچ‌کس مثل من از دست خودش شاکى نیست
از همین فاصله برگرد تو هم باکى نیست
.
فرق دارد دل من با دل تو عالم‌شان
در دهانم پر حرف است نمى‌گویم‌شان

به خودم سیلى سرخى زدم و دم نزدم
آن زمان که همه فریاد زدند از غم‌شان
.
پشت وابستگى‌ام هست دلیلى که نپرس
منم و تجربه‌ى طعم اصیلى که نپرس

حرف دل را که نباید بگذارى آخر
این چه چشمان شروری است که دارى آخر؟

چشم تو روى من غم‌زده شمشیر کشید
قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید

حمله‌ى قرنیه‌ها را نپذیرم چه کنم؟
من اگر دست تو را سخت نگیرم چه کنم؟

هر چه من مى‌کشم از این دل نامرد من است
این غزل‌ها همگى گوشه‌اى از درد من است

تقی سیّدی

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی

تا پیش تو آورد مرا، بعد تو را برد 
قلبم شده بازیچه‌ی دنیای روانی

باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی 

در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی

آیا شده از شدت دل‌تنگی و غصه 
هی بغض کنی،گریه کنی، شعر بخوانی؟

دل‌تنگ توام ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی

تقی سیّدی

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
سر تمام عزیزان‌تان جدا نشود

برادران شما را یکی‌یکی نکُشند
میان حرمله‌ها عمه‌ای رها نشود

کسی به چشم ترحم نگاه‌تان نکند
خطاب دختر سادات‌تان «گدا» نشود

مباد قسمت طفلان‌تان شود سیلی
ح‌س‌ی‌ن گفتن طفلی هجاهجا نشود

هوای دست حرامی به مَعجَری نرسد
لگد، جواب سوال «مرا کجا...» نشود

جوان روانه به میدان بی‌کسی نکنید
شب عروسی دامادتان عزا نشود

در آن میانه شنیدم که کودکی می‌گفت
عمو اگر که بیفتد، دوباره پا نشود؟

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
سر تمام عزیزان‌تان جدا نشود

تقی سیّدی

مغرور هستی و دنبال قدرتی
معلوم می‌شود اهل سیاستی

با چشم‌های خود، هی ناز می‌کنی
گمراه می‌کنی، من را به راحتی

لب وا نمودنت، آغاز اغتشاش 
هم فتنه می‌کنی هم بی‌بصیرتی!

مانند دیگران، با من مخالفی 
من بی کسم و تو، هم‌رأی ملّتی

شورای عاشقان! من را کمک کنید 
از دست دلبرم، دارم شکایتی

وقتی که دلبرت در حزب دیگر است 
دور از عدالت است همچین رقابتی

حالا که نیستی، خانه‌نشین شدم
امید من شده حکم حکومتی!

تقی سیّدی

یک قطره اشک از چشم‌های او جاری شود سونامی یعنی این 
یک تار از مویش رها باشد تعریف ناآرامی یعنی این 

گل‌پونه‌های وحشی چشمش، شب تا سحر آواز می‌خواند
بغض پر از سوزی که می‌بینی در چه‌چه بسطامی یعنی این

وقتی که گیسو را بپیچاند بر گردنت آن‌گاه می‌فهمی 
«مجموعه‌ای از اعترافات یک آدم اعدامی» یعنی این 

وقت اذان وقتی که می‌آید، می‌بوسدت تا این‌که برخیزی 
در بین ما عشّاق می‌گویند، «بیداری اسلامی» یعنی این 

وقتی تو را با او کسی دیده، حرف شما در شهر پیچیده 
نامت کنار نام او باشد، زیباترین بدنامی یعنی این