ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

آریا صلاحی

آمدم قایق برانم، بادبان از دست رفت
دار و نادارم به دست این و آن از دست رفت

آن بهارانی که سر شد با تنِ مرطوب گُل
زیر پای خشک و خونخوار خزان، از دست رفت

تا که جنبیدم به خود، دیدم که تنها مانده‌ام
فرصت عیش و طرب با دوستان، از دست رفت

برکه‌ها خشکید، جنگل مُرد، دیگر برنگرد
ای پرستوی مهاجر، آشیان از دست رفت

با شغالان بیابانی که می‌بینی بگوی:
غرّش بی‌حدّ آن شیر ژیان از دست رفت

مثل «بابا آب دادِ» کودکی‌ها خسته‌ام
بس که دیدم لای دفتر، آب و نان از دست رفت

شاهنامه آخرش خوش نیست آدم های گیج!
زیر پای گوسفندان، هفت خوان از دست رفت

من جوان بودم زمانی، جسم و جانم خام بود
پخته شد، امّا زمانی که... زمان از دست رفت

این دو روز آخری هم واگذار سرنوشت
با حساب عمر مفتی که، گران از دست رفت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد