تو شعر بودی از اوّل در آن زمان که نبود
به شکلِ ناله سرودم تو را، زبان که نبود
نگاه کردی و احساس بندگی کردم
خدا هنوز فراگیر، در جهان که نبود
نگاه کردی و در اشتیاق غرق شدم
هنوز شوق پریدن، در آسمان که نبود
کدام کندو از خود بزاق میزاید
عسل چشیدم و آبی در آن دهان که نبود
مرا که رد شده بودم، خدا دچار تو کرد
چه قصد داشت از این فتنه، امتحان که نبود
من آمدم که بمانم، طبیعتم این است
فقط به عشق تو ای دوست، می توان که نبود
به ماندگاری شوقت، ابد پدید آمد
و گر نه روح، از آغاز، جاودان که نبود
عالییی