ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
پناه میبرم از این دل رها شده در غم
به واژهای که سلام مرا به تو برساند
به واژهای که غزلهای ناب و نو بسراید
به واژهای که کلام مرا به تو برساند
پناه میبرم از غربت همیشهی شاعر
به آشنایی مکتوب در نگاه عمیقت
پناه میبرم از واژههای سرد و غریبه
به واژهنامه که نام مرا به تو برساند
خدا کند یکی از ما دو تا به حرف بیاید
خدا کند یکی از ما دو تا صبور نباشد
خدا کند که خدا تکهتکههای دلم را
به دست تو... نه تمام مرا به تو برساند
چه قدر چشم به راه تو واژهواژه بسوزم
چه قدر در غم دوری غزل-ترانه بخوانم
چه قدر زخمی بال کبوترانه ببوسم
که زخمهای پیام مرا به تو برساند
گمان کنم غزلِ عاشقانه جاذبه دارد
گمان کنم که غزل را به این بهانه بخوانی
گمان کنم که غزل؛ این کلید باغ معابد
دعای صبح و سلام مرا به تو برساند
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1396 ساعت 09:05