ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
شبانه رد شدم از مرزهای تنپوشت
به من اقامت دائم بده در آغوشت
سیاهبختتر از موی سربهزیر تو باد
هر آن کسی که سرش را نهاد بر دوشت
شبی ببوس در آیینه طلعت خود را
که بیم روز مبادا شود فراموشت
زمان خلق تو آهو بریده نافت را
دو مرغ عشق اذان گفتهاند در گوشت
دلی که میشکنی از کسان حلالت باد
به شیشه خونجگرها که میکنی، نوشت!
به خواب میروی و چشم عالمی نگران
غمیست منتظران را چراغ خاموشت
شهید اول این بوسهها منم، برخیز
نشان بزن به لب آخرین کفنپوشت
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 23 فروردینماه سال 1395 ساعت 08:48