ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

فریبا صفری

دختر جهیزیه، نه ولی رنگ و رو که داشت
گیریم آس‌وپاس ولی آبرو که داشت

زنجیر و سینه‌ریز و گلوبند، نه ولی
بغضی به وزن این همه را در گلو که داشت

لبخند می‌زد از ته دل، نه، نگو که بود
حس غرور جشن شما را نگو که داشت

در خانه‌ی مجلل بخت احتیاج، نه
اما هوایی از خفقان از هوو که داشت

او را به جرم هیچ به جرم نداشتن
با دست‌بند برد به دنبال او که داشت

داماد پیرتر ز پدر این چه صیغه‌ای است؟
دختر پدر نداشت ولی آرزو که داشت...

نظرات 4 + ارسال نظر
ارمیا چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 22:21

اینم افتضاحه بابا
بزن بریم جای دیگه چهارتا کاربدرد بخور بخونیم

خوش آمدید

مسافر پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 02:12 http://mosaferebarfi.blogfa.com

زیبا بود. نمی دونم چرا توی کامنت بالایی دوستمون از این شعر فرار کرده. بذار یه بیت در همین وزن براش بیام:

«گیرم که این غزل به مزاجت قشنگ نیست/ یکبار خواندنش به گمانم ضرر نداشت»

ارمیا پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 12:55

این متن ساده را که به زعم تو شعر بود
خواندم عزیز دل ، چه کنم ته و سر نداشت

رامین جمعه 22 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 03:53

(لبخند) می‌زد از ته دل،

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد