ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
شبگردِ کوچهاى که سپیدار داشت مُرد
مردى که بر سکوتِ خود اصرار داشت مُرد
چشمى که یک دقیقه نخوابید و صبحِ زود
با آفتاب وعدهی دیدار داشت مُرد
حتّا به گل اجازه ندادند بشکفد
با نور هر کسى که سروکار داشت مُرد
شب را ز بیمِ جان خود انکار کردهایم
خورشید هم که جرأتِ اقرار داشت مُرد
شاعر! به فکر زندگى و نانِ خویش باش
آن روزها که شعر خریدار داشت مُرد
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 19 آبانماه سال 1394 ساعت 23:49
این دیگه چی بود؟
مثلا غزل بود؟
پس بطور مثال خسته نباشی کاکو ...