ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
شهر، پُرحادثه، اما افسوس، حرمت حادثه دیگر مرده
در خسوفی ابدی ماند پلنگ، شوق یک خیزش در سر... مرده
شهر ما شهر توهم، اعجاب، «هست» با «هست» تفاوت دارد
خبری تازه شنیدم: قابیل از غم مرگ برادر مرده!
ساکن کنج قفسآبادیم –اگر از ما اثری میجویی-
چه شنیدم؟! تو چه گفتی؟! پرواز؟!. سالها هست که این پَر مرده
خب... بیا... اما از شهر طلا دیگر افسانهی بیهوده مخوان
همه جا زمزمهی انکار است، بین این مردم باورمرده
پنجره رو به تباهی باز است، پُر اکسیژن مرگ است هوا
شاعر خسته! نفس میجویی توی این شهر سراسر مرده؟!
زندگی شاید یک بازی بود، ما چه بیتجربه بازی کردیم
بغض و شبگریه و حسرت بیپَر... خنده پَر، عشق، خدا پَر... مرده؟!
بانگی از دور: دگر قصه بس است، همه خواباند، تو هم تخت بخواب
شب دراز است و قلندر...
افسوس
شب دراز است و قلندر...
مرده
ساکن کنج قفسآبادیم –اگر از ما اثری میجویی-
چه شنیدم؟! تو چه گفتی؟! پرواز؟!. سالها (هست) که این پَر مرده
داغون بود ممنونم